مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

مانی و ایلیا

دیشب رفتیم خونه ی ایلیا جون اینا همیشه گفتم و بازم می گم خوشگلکم ,از اینکه تو فامیل و دوست و آشنا چندتایی دوست هم سن داری منو بابایی خیلی خیلی خوشحالیم ایلیا جونم داره بزرگتر میشه جوری که بتونید باهم هم بازی باشید البته دیشبم باهم بازی کردید اول روروئک سواری بعد توپ بازی و لگو بازی کلی هم برای خاله فرشته زحمت درست کردید البته بیشتر از شما بچه ها باباها و عمو ها بازی کردن,همون بازی همیشگی :پلی استیشن! وای که چه دل شادی دارن باباها از همون اول نشستن پای بازی اونم چی چهارتایی همزمان!!!اینجوریش رو دیگه ندیده بودم والا مانی هم هرزگاهی براشون تایم استراحت میذاشت با خاموش کردن لپ تاب و تلویزیون اینقدر بابایی و عموه...
30 شهريور 1392

مانی در تولد ایلیا

دیشب رفته بودیم خونه ی ایلیا جون اینا آخه تولد یکسالگیش بود,از همین جا یه بار دیگه : ایلیا جون تولدت مبارک شما هم که طبق معمول حسابی شلوغ کاری کردی و خوش گذروندی.همش بپر بپر می کردی و یه سره عمو پورنگ ورد زبونت بود و مثل پهلون پنبه بادت خالی میشد و بومبالا بومبا می کردی تازه چندبار هم نانای کردی دست میزدی و با عسل جون و حدیثه جوت تولدت مبارک می خوندی کلی هم با ایلیا جون بازی کردی اینم عکسای جشن دیشب,که البته نتونستم از همه چی عکس بندازم ولی همین هایی هم که انداختم رو برای یادگاری برات میذارم: اینم کیک تولد ماشینی(مک کوئین) اینم کوچولو های جشن(ایلیا جون.عسل جون.مانی جونم.حدیثه جون) اینجا داشتی نشسته نان...
30 شهريور 1392

این روزهای شاتانی من

پسر نازم قرار شد کلماتی رو که جالب و شیرین ادا کردی برات بنویسم شاتانی :وقتی در یخچال باز میشد همش می گفتی شاتانی شاتانی بلاخره متوجه منظورت شدیم و کلی هم از دستت خندیدیم شکلات رو منظورت بود و همش می گفتی شاتانی حالا یه شاتونی هم داریم که خاله شادونست از کارهای جالب و البته نگران کننده یی که این روزها می کنی بگم:وقتی چیزی رو که دوست داری تو دستت داشته باشی و کسی اون رو ازت تقاضا کنه یاد گرفتی زیر بغلت قایمش کنی و بگی اااااااااااااه هاپو برد نیست و ما اصلا اینو دوست نداریم,کلک زدن رو خوب یاد گرفتی البته یادم نمی یاد چطوری ولی  خودمون یادت دادیم با اینکه سعی می کنیم تو تربیتت کمتر دچار اشتباه بشیم ولی ناگزیر ا...
27 شهريور 1392

طوطی خوش زبون ما

ماشالا هزار ماشالا دیگه حرف زدنت داره هر روز کامل و کامل تر میشه البته خیلی هم شاهکار نمی کنی هااااا اقتضای سنته پسرم فقط منو بابایی زیادی ذوق زده میشیم وقتی میبینیم که می تونی یه سری از خواسته هات رو بگی و البته حرف زدنت وقتی که اول راهی خیلی خیلی شنیدنیه و تقریبا بیشتر کلمه هایی رو که میشنوی مثل طوطی بدون اینکه ازت بخوایم ادا می کنی دیگه شمار کلماتی که می گی داره از دستم در رفته از این به بعد فقط اونایی رو که یه جور خاص ادا می کنی و جالبن برات می نویسم گل پسرم ... یه جمله ی با مزه داری که روزی نمی دونم شاید واقعا هزار بار تکرارش می کنی مامان دد میو گاهی که به روی خودم نمی یارم بیشتر توضیح می دی به خیال خودت متوجه منظور...
24 شهريور 1392

اولین آرایشگاه آقا مانی

تقریبا یه هفته پیش بود که برای اولین بار رفتی آرایشگاه البته اولین کوتاهی موهات نبود قبلا چندباری توسط مامان هنرمندت کوتاهی مو داشتی و دقیقا بعد تعطیلات عید بود که با اصرار بابایی و توسط دستای هنرمندش کچل شدی و حالا برای اولین بار بردیمت آرایشگاه تا صفایی به موهات بدیم مبارکت باشه مانی جونم ایشالا آرایشگاه دومادی   ...
18 شهريور 1392

وقایع چند روز گذشته

چند وقت اخیر سرمون حسابی گرم بود آخه چند روزی مهمون داشتیم اولش دایی جون حسین و دایی جون کمیل اومده بودن خونمون و عسل مامان خیلی خوشحال بود همش از سر و کول دایی ها بالا می رفتی تقاضای باتی(بازی)می کردی گاهی هم گوشی می خواستی تا هم زنگ بزنی و هم عکس ببینی و کلی کارهای بامزه ی دیگه... بعدش مامان جون و مامان بزرگ مامانی اومدن خونمون و بازم کیفت کوک تر شد و حسابی خوش می گذروندی بنده خدا مامان جون!آخه وقتی که میبینیش دیگه منو یادت میره و همش دنبال مامان جونی و دوست داری مامان جون بهت غذا بده مامان جون باهات بازی کنه مامان جون بیرون ببرتت خلاصه فقط و فقط مامان جون به قول خودت ما نون آخر از همه هم بابا جون هم اومد آخه عروسی خاله زه...
18 شهريور 1392

بیستمین ماهگرد

  امروز مانی خوشگلم بیست ماهه میشه مبارکه مانی جون ی اندر احوالات مانی در بیستمین ماهگردش: یه پسر بیست ماهه ی پر انرژی که از وقتی چشمای نازش رو باز می کنه تو صبح بی وقفه ووووووووووول می زنه تا وقتی که خورشید خانم چارقد به سر غروب کنه دیگه برام یه آرزو شده که ببینم پنج دقیقه آروم یه جا نشستی و به هیچ کس و هیچ چیز کاری نداری البته نا گفته نماند که به اینجوری دیدنت عادت کردیم گاهی که تو نیمروز بیشتر از یه ساعت می خوابی حسابی نگرانت میشم... آرزوی ما سلامتی و شاد بودنته عزیزم,هر جوری که باشی پر انرژی یا آروم برای ما یه دونه ایی و بهترین بهترین و&nb...
11 شهريور 1392

شیرین زبونی های عسلم

حرف زدنت هنوز نصفه نیمه اما شیرینه همچنان جمله های بی فعل میگی ,ههههههههه مثل:مامان دد پارت(پارک) مامان به به مامان ننگ دایی دون(جون)=مامان به دایی جون زنگ بزن اسم ها رو هم دست و پا شکسته میگی: مامان جون مانون   علی   عییی    تهمینه تن تن   پنگول پنتون    پورنگ پهون                                       ممنون ممنون (آقا ممنونه عمو پورنگ)تازه ادای پهلوون پنبه رو هم در می...
4 شهريور 1392